منوی اصلی آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ لوگو آمار وبلاگ
نقش طایفه مرادقلی و تیره های وابسته در انقلاب و دفاع مقدس
دیدار و گفتگو با حضرت حجت الاسلام غلامرضا عربشاهی مقدم ( مرادقلی ) بزرگ طایفه مرادقلی در سیستان با خبر شدیم که روحانی وارسته حضرت حجت الاسلام غلامرضا عربشاهی مقدم ( مرادقلی ) بزرگ طایفه مرادقلی در سیستان در بستر بیماری به سر می برند فرصت را غنیمت دانسته روز سه شنبه مورخه 1392/7/16به محضر ایشان رفتیم علی رغم نا مساعد بودن حالشان با آغوش باز از ما استقبال نمود . بعنوان اولین سوال از ایشان خواستیم از نقش خود در مبارزه با رژیم ستمشاهی توضیحاتی را بفرمایند؟ ایشان فرمودند من در دو قیام شرکت داشتم در قیام 19 بهمن 1330 که بجز زابل در آن زمان در هیج جای کشور قیامی صورت نگرفته بود در بسیج مردم نقش داشتم و در آن زمان ما اولین شهید این قیام شهید گلزار مراد قلی را از این طایفه تقدیم اسلام و انقلاب کردیم . همچنین آقای حسینی که ممنوع المنبر شد بعد از آن متصدی مدرسه علمیه حکیم زابل و مدیر کتابخانه از سال 50 تا سال 57 بعهده من بود لذا مبارزه با رژیم ستمشاهی را از فعالیتهای فرهنگی در کنارسید محمد تقی حسینی شروع کردم . در انقلاب من و آقای شهید حسینی نقش اصلی را در شهر زابل داشتیم آن استاد و من شاگرد ، مابقی کسان در خانه بودند و می ترسیدند وارد میدان شوند ارتباط ما به حدی بود که بارها در جمع خصوصی ایشان می گفت ما سه برادر هستیم یکی هم شما . انقلاب از قم و تهران شروع شده بود هر کسی جرآت نمی کرد رساله ها و نوارهای حضرت امام را توزیح کند من مسئول کتابخانه بودم این کتابخانه در سال 1344توسط شهید ایجاد شد و نقش آن جذب جوانان حقیقت خواه در شهرستان بود تا مردم را آگاه کنیم از طرفی نفر دوم در مدرسه و در سطح منطقه از سال 50 تا 70 بعد از شهید بودم یادم هست از ساواک آمدند وارد مدرسه شدند و گفتند متصدی مدرسه کیست یکی از دوستان گفت من که کشاورزم دستهایم را ببینید پینه بسته است مراد قلی متصدی است . مدتی هم غیر مستقیم مسئولیت داشتم تا از چشم ساواک دور باشم و حتی فامیل خودم را در سال 52 به دلیل گم کردن رد پا عوض کردم هرچند اداره آمار همکاری نمی کرد و گفتند مقتدرتر از فامیل مرادقلی نداریم و عوض نمی شود اما چون رئیس شهریاری نامی از منطقه خودمان بود اینکار انجام شد .
شهید حسینی زندان بود ساواک جرات دستگیری من را بدلیل واهمه نمودن از فامیل نداشت لذا من را احضار می کردند و اگر برنامه ریزی برای دستگیری می کردند فرصت به آنها نمی دادم . رضاخان سرابندی بارها ماشین را درب مسجد می گذاشت که من را ببرند متوجه می شدم . روزی من خیلی ناراحت بودم سید متوجه شد که سه تا از بچه های من مریض هستند گفت برو بچه ها را بیار دکتر ، آوردم شهر زابل حالا دکتر ها از ساواک می ترسند که برای ما کاری کنند . بالاخره دکتر نسخه نوشت آمدم داروخانه متوجه شدم ساواکی من را دید و درب داروخانه حیران و سرگردان شد و طرف من را نگاه میکرد گفتم کاری داری گفت بله بریم ساواک حالا نصف شب شده به سید محمد علوی گفتم دارو را بده به او تلفن کرده بودند که دارو را ندهی ، دارو را سریع داد و نسخه را برنداشت از ساواک بر عمویش زنگ زده بودند که آمپول را تزریق نکنی تا ما بیاییم تزریق کرد و درب مطب را فورا بست من با اقتدار از لابه لای درختها و کوچه کمالی که برق نداشت خودم را به خانه رساندم و معاون ساواک جرات نکرد مرا دستگیر کند و جرات نزدیک شدن به منزلم را هم نداشتند. شهید حسینی که زندان بود من را مکرر احضار می کردند از من تعهد گرفتند که در مسجد جلسه تشکیل ندهی ، سوال می کردند چند تا طلبه هستید نام آنها کیست ؟ کتابهای سید محمد تقی را کجا کردی ؟ من گفتم وارث منم کتابها را نمی دهم رسید بیارید تحویل شما می دهم .ساواکی مشتی محکم توی دهنم زد گفت گور پدرت آبرویمان رادر شهرستان بردی ما در جلسات شما می نشینیم خیلی تند صحبت می کنی ، من گفتم شما مردم را اینطور می کشید شما گفتید من یکسال زندان دارم بگذارید برم زندان چرا می زنید. الحمد لله انقلاب نتیجه داد من به آقای حسینی گفتم از زهک تا کوهک و از کوهک تا میلک و میل نادر هر کس را بگیرند با من هماهنگ کنند در اول انقلاب برای افرادی در نزد آقای حسینی وساطت و درخواست لغو حکم اعدام آنها رانمودم که الان برای خودشان سردار طایفه و خانواده هایی ارزشمند شدند که مسئولین استان و نظام توجه خاصی به آنها دارند. آقای حسینی در جواب درخواستهایم می گفت من اینها را به تو بخشیدم . حاج آقا جنابعالی بعنوان بزرگ طایفه مرادقلی چه خواسته ای از مسئولین نظام داشته و دارید ؟ کاری که برای خدا باشد اجر و مزد آن هم پیش اوست . بله من در قبل و بعد انقلاب یار و یاور و همسنگر و برادر برای آقای حسینی بودم . طایفه من هم همینطور در مبارزه همیشه اول بود چرا که ما اولین شهدا را در دو قیام بهمن سال 1330 شهید گلزار مرادقلی و در بهمن 1357 معلم شهید تیمور مرادقلی را تقدیم اسلام و انقلاب کردیم و بیش از صدها شهید و آزاده و جانباز را تقدیم کردیم اما هیچ وقت نه خودم و نه طایفه ام سهم خواهی نکردند نامهربانی ها و ناملایمات در حق تحصیل کرده های طایفه را دیدم و شنیدم اما واکنشی نشان ندادم چون معامله با شخص دیگری است. از روزی که ساواک نوشیدنی را به من خوراند با ناراحتی کلیه دست و پنجه نرم می کنم . 22 سال در بنیاد شهید بودم شهدای عزیز را که شیمیایی بودند غسل و کفن نمودم. اقوام درجه یک آنها بعضا جرات دست زدن نداشتند اما من اینکار را با افتخار در طول انقلاب انجام دادم و کسالتهایی که در این راستا بر من وارد شد هیچ موقع مطرح ننمودم. حاج آقا نظرتان در مورد طایفه مرادقلی و جوانان غیرتمند آن چیست ؟ من 22 سال سرپرست ، معاون ، مدد کار اجتماعی ، کارشناس و پست های دیگری را در بنیاد شهید داشتم حرمت فامیل باید حفظ شود فامیل مرادقلی سنگر است و تمام فامیلها تکیه به سنگر می کنند شما مثل سنگر مردم را حمایت کنید بعضی از جوانها که تعدادشان اندک است متاسفانه خدازده پول و مادیات دنیوی شدند و برای بدست آوردن منافع به فامیل اهانت می کنند که نباید اینطور باشد و حرمت فامیل باید حفظ شود . براساس مطالعاتی که داشتم مرادقلی ها از سادات حسنی و عمامه سفید هستند و مرادخان جد مرادقلی های سیستان را سید حاجی مراد یا سردار سید مراد می گفتند سید مبارک یا بارک از قوم درانی است و قوم درانی با 19 پشت به اولاد ابراهیم خلیل الله می رسد . مرادخان با دو تا از برادرانش به نام بهمن خان و سلطان خان به مکه می رود در مسیر برگشت به زیارت عتبات عالیات – کربلا ، نجف و کاظمین – و زیارت امام رضا (ع) در مشهد می رود موقع برگشت در محدوده روستای دولت آباد سیستان می گوید من شیعه هستم دو برادر قصد کشتن برادر را می کنند که درست قبل از استقلال افغانستان در سیستان می ماند و فامیل کوچکزایی می بینند عجب جوان مقتدر خوبی هست به آن زن می دهند بنابراین طایفه مرادقلی از شیر کوچکزایی هستند . در حدود 250 تا 300 سال قبل دو یا سه سال حکومت سیستان به دست فامیل بارکزایی و مرادقلی بوده است.
موضوع مطلب : شنبه 92 مهر 20 :: 8:44 صبح :: نویسنده : محمد مرادقلی
|